حزب به عنوان وجدان جامعه سياسی

داريوش همايون


‏‏‏ 
برگرفته از سخنرانی در کنفرانس اروپائی حزب مشروطه ايران ( کنفرانس هوشنگ وزيری) ‏

‏ ‏ ما هيچگاه هوشنگ وزيری را به عنوان عضو حزب در ميان خود نداشتيم. او روزنامه نگاری بود چنان ‏وفادار به پيشه خود که به زمينه های ديگر نپرداخت و تا پايان پربارش تنها در آن رشته ماند. اما به ‏عنوان يک نويسنده انديشمند، او از برجسته ترين سخنگويان مشروطه خواهی بود. مشروطه خواهی نه ‏در معنای محدودی که موافق و مخالف نا آگاه و مخالف مغرض به يک شکل معين حکومت می دهند، بلکه ‏يک جريان فکری آزاديخواه و ترقيخواه که بستر اصلی مدرنيته يا تجدد ايرانی را در انديشه و عمل بيان ‏می کند. او مشروطه خواهی را در تعهدش به دمکراسی ليبرال، به جامعه باز چندگرا (پلورال) به بيرون ‏راندن دين از سياست و حکومت، و نوسازندگی جامعه در همه شئون زندگی ملی، و در پابنديش به ‏پادشاهی پارلمانی، با نوشته هايش و در مقام سردبيری پاره ای مهمترين روزنامه های فارسی پيشتر برد ‏و به توده های بزرگتری معرفی کرد. نبرد او با رژيم اسلامی و همه تبهکاری ها و پليديها که ياد آور اين ‏نام است؛ و با ايدئولوژی زدگانی که نمی خواهند اندکی از گذشته هاشان آسوده شوند از بهترين ‏دستاوردهای اجتماع ايرانی تبعيدی است.‏

‏ اميد‎ ‎‏ ما اين بود که هوشنگ وزيری را امروز به عنوان سخنران ميهمان در ميان خود داشته باشيم و ‏اکنون ناميدن اين کنفرانس به ياد او کمترين قدر شناسی از سهمی است که در پيشبرد امر مشترک ما داشته ‏است.‏

‏ امروز می خواهم درباره حزب مشروطه ايران باز از نظرگاه ديگری گفتگو کنم. ما اين حزب را در اين ‏ده ساله از نظرگاه ها يا پرسپکتيوهای گوناگون ديده ايم‎:‎‏ به عنوان سلاحی در پيکار رهائی و بازسازی ‏ايران که بی سرنگونی رژيم اسلامی به جائی نخواهد رسيد؛ به عنوان نيروئی برای دگرگونی فرهنگ ‏سياسی ايران؛ به عنوان جنگاور جبهه نبرد فرهنگی،  به عنوان يک جايگزين بالقوه حکومت اسلامی،  و به ‏عنوان يکی از پيشبرندگان همرائی ملی ( توافق بر سر اصول و ارزشها و قواعد بازی دمکراتيک.) اين ‏دستور کاری به اندازه کافی بلندپروازانه است ولی در اين تنگی و کمبود همه سويه که جامعه نوپای ما را ‏فراگرفته، بس نيست. می بايد بيشتر خواست و پيشتر رفت. نقشی که حزب در زمينه های ياد شده بر ‏عهده گرفته است آن را ناگزير به نوعی وجدان جامعه سياسی در می آورد. ‏

‏ در شرايط معمولی، روزنامه ها و نويسندگان هستند که به عنوان نگرنده، و نه بازيگر دارای اغراض و ‏منافع، چنين نقشی دارند يا می بايد داشته باشند. ولی ما در شرايط معمولی بسر نمی بريم. حزب درگير ‏پيکار قدرت نيست و می تواند چندان پروای محبوب ماندن نزد آخرين رای دهنده را هم نداشته باشد. ‏پرداختن به کار عمومی در چنين شرايطی و  در چنين جامعه ای  ــ که خواهد آمد ــ  از يک عنصر نيرومند  ‏آموزشی  خالی  نيست.  آنقدر همه چيز می تواند از دست در برود و خراب شود که هر اندازه نگرنده و ‏هشدار دهنده در هر جامه و بهر نام داشته باشيم بسيار نيست. يک حزب سياسی هم می تواند سهمی ‏برعهده گيرد. ‏

‏ وجدان به معنی نگهدارنده ارزشها واصول است. شرم و احساس گناه و سربلندی يا خرسندی از گفتار و ‏کردار انسان را تعيين  می کند.  در جامعه نيز همين گونه است.  جامعه،  و  در اين معنی جامعه سياسی،‎  ‎‏ ‏نيز از وجدان بی بهره نيست؛ مگر آنکه کار به نفی ارزشها و چشم بستن بر نيک و بد برسد که نيهيليسم ‏است و با نيستی حتا در ريشه واژه يکی است. انسانها برای گريختن از سختگيری های وجدان، ريا می ‏کنند که دوگانگی گفتار و کرداراست. می خواهند در چشم ديگران خوب بنمايند و در عين حال، خودشان، ‏خود ناپسندشان بمانند. هرچه ديگران بيشتر باشند گرايش به رياکاری بيشتر می شود.‏‎ ‎‏ جامعه سياسی ‏polity‏ به اين دليل ميدان بيشترين رياکاری هاست و اگر وجدانهای جامعه کار خود را نکنند از دروغ ‏پوشيده می شود. جامعه به زندگی در دروغ (عنوان کتاب زلزله افکن واکلاو هاول چک) می افتد. ‏

‏ در اينجا به کسانی که ممکن است بگويند حزب کلاس اخلاق نيست بايد ياد آور شد که يک، ما در مبارزه ‏با رژيم اسلامی از هيچ گروهی کوتاه نمی آئيم و می توانيم به امور اساسی ديگری هم برسيم؛ و دو، اگر ‏افراد انسانی هم بتوانند بی اصول و با زير پا گذاشتن ارزشهای جهانروای اخلاقی، بهر نحو و بهر بها ‏برای خود و ديگران سر کنند، گروههای بزرگ و جماعات نمی توانند؛  و اثر متقابل  و برهم انباشته  بدی و ‏پليدی ها  آنها را  ناچيز  خواهد کرد. ما ديديم که امپراتوريهای بزرگ زير سنگينی دروغ از زندگی بيرون ‏رفتند.  دروغ را، چنانکه داريوش در سنگ نبشته اش گفت، می بايد خاستگاه و دربر گيرنده همه پليدیها ‏شمرد. اگر يک عده بخواهند به نام کار سياسی از هر راه شده به قدرت برسند و کاری به بقيه اش نداشته ‏باشند در بهترين صورتش موتلفه بازار و حجره خواهند شد و در بدترين صورتش مجاهدين خلق. اما اگر ‏ما خيال نداريم پيروزی مان در مقوله موتلفه حوزه و بازار باشد و شکستمان در مقوله مجاهدين خلق،  می ‏بايد نگاهی هم  به معنی  درازمدت تر و ژرفتر کار سياسی بيندازيم‎:‎‏  آيا همه اش قدرت طلبی و نام و نان ‏است؟ در سياست هم کمترينه ای از سلامت اخلاقی و درستکاری لازم است. سازماندهی مردم يا با ‏بدست آوردن اعتمادشان می شود يا با فريب دادنشان و يا با ترساندنشان. پيامدهای مصيبت بار سازماندهی ‏با فريب يا ترساندن را همين جمهوری اسلامی و انقلابيان باشکوه ٢٢ بهمن، برهنه تر از آن به نمايش ‏گذاشته اند که بيش از آن بتوان گفت.  سازماندهی و بسيج مردم با بدست آوردن اعتماد است که به دليل ‏کميابی نمونه هايش در ايران نياز به تاکيد دارد. ‏

‏ مردم بسا چيزها هستند و از بسا کارها بر می آيند، از جمله فريب خوردن و ترسيدن. ولی هر دستاورد ‏بزرگ تاريخی، نقش شخصيتها در آن هر چه باشد ــ که بسيار وگاه تعيين کننده است ــ به مشارکت مردم ‏نياز دارد، به نهاده ‏input‏ ای که توده های بزرگ گمنام می گذارند. با آنکه در تاريخ نمونه هائی هست که ‏مردم از ترس يا به فريب کارهای بزرگ کردند ــ اهرام مصر را ترکيبی از اين دو ساختند ــ دستاوردهای ‏حقيقتا بزرگ، مانند سرمايه داری، تنها با مشارکت داوطلبانه مردم در صدها هزار و ميليونها شان فرا آمده ‏است. مارکس در بيان شگرفی دستاوردهای سرمايه داری، آن را با اهرام مصر و مانندهاشان مقايسه ‏می کرد. ‏
‏ ‏
‏ بدست آوردن اعتماد مردم است که ما را به کلاس درس اخلاق می رساند. آری، ما، از هر رنگ و ‏گرايش می بايد در پی بدست آوردن اعتماد مردم باشيم؛ و با دروغ و نيمه حقيقت و همه چيز برای همه ‏کس بودن و در هر مجلس مطابق سليقه اهل مجلس گفتن و مواضع مجلس پيشين را کنار گذاشتن، اعتماد ‏بدست نمی آيد. اگر يک حزب يا شخصيت سياسی برای بدست آوردن دل يک عده آماده زيرپا گذاشتن ‏اصول خود باشد سرمايه بزرگتری را از دست خواهد داد که گرويدن آن عده جبرانش نخواهد کرد. آن ‏گروه سياسی که تنها با دروغ پردازی يا نديده گرفتن حقيقت می کوشد امتيازی از رقيب بدست آورد به ‏جائی نخواهد رسيد ــ نمونه اش اينهمه سازمانهای درجا زن دهه ها. ‏

‏ * * * ‏

‏ به عنوان يک نيروی ديگر برای نگهبانی اصول و ارزشها، نقش ما کمک به گذاردن و جا انداختن ‏ملاکهای رفتار و گفتار و تذکر دادن در جاهائی است که ملاحظات کوتاه به مصالح بلند آسيب می زند. ما ‏می بايد در سخن و در کردار چنان رفتار کنيم که گوئی به گفته کانت يک قاعده همگانی است؛ همه چنان ‏خواهند کرد . (بی اخلاق ترين مردمان نيز اگر تصور کنند که همه مانند خودشان خواهند بود به ترديد ‏خواهند افتاد.) اين وظيفه پيش از همه خود ما را ناگزير می سازد که با ديد انتقادی به خويشتن بنگريم. ما ‏احتمالا بيش از بسياری نياز به يک نگاه از بيرون داريم که ياد آور زياده روی ها و کوتاهی هايمان باشد. ‏

‏ اگر بخواهيم موقتا از ستايش ملت خود دست برداريم و نگاهی  به صد ساله ناکامی هايمان  بيندازيم  ــ ‏از پستر رفتن در تايخ می گذريم که هم کمتر باربط است و هم روان را تيره می کند ــ  در ميان انبوه معايب ‏و نافهمی هائی که ما را به اين تيره روزی افکنده است ( از جمله دست زدن به احمقانه ترين انقلاب تاريخ ‏جهان )  يک ويژگی  گردن می افرازد: ضعف کاراکتر. ضعف کاراکتر يک تعريف ندارد. خود کاراکتر را ‏دست کم دو معنی می توان کرد، نخست ويژگی های يک شخص که گاه به موقعيتها نيز کشانده می شود، ‏مانند انقلاب اسلامی که ويژگی برجسته اش همان بود که اشاره شد، و دوم استواری منش، با اساس بودن، ‏داشتن ژرفای استراتژيک ، پا برجا بودن، زود از اين حال به آن حال نشدن، دربرابرتهديد و وسوسه ‏ايستادن. کاراکتر در اين معنی با خودش نگاه بلند می آورد و مصونيت بيشتر دربرابر فريب. ‏

‏ در همه اين صد ساله اگر ما استوار ايستاديم و به وسوسه تسليم نشديم، از جمله وجاهت عمومی که بد ‏ترين وسوسه هاست، مبارزه را برديم ــ رضا شاه در يکپارچه کردن و نوسازندگی ايران ؛ مصدق در ‏يک سال اول پيکار ملی کردن نفت، محمد رضا شاه در برنامه اصلاحات اجتماعی ١–١٣٤٠ / ٣–‏‏١۹٦٢. هر گاه هم‎ ‎که زرنگی و "سياست" به خرج داديم ــ در بيشتر آن دوره ــ يا درجا زديم، يا پس ‏رفتيم و يا به شکست و سرانجام نکبت افتاديم. سياست همه فرصت طلبی و معامله نيست. منظور سياست ‏خير عمومی است؛ زرنگی و "سياست" بخرج ندادن اگر به خير عمومی خدمت کند بر شيوه رفتار عموم ‏سياستگران ما در اين سالها برتری دارد. در آن احمقانه ترين انقلاب تاريخ، از توده های انقلابی و ‏رهبران ليبرال و مترقی و دمکراتيک آنها هر چه بود خود فريبی و بی اصولی بود؛ از رهبری سياسی و ‏دستگاه حکومتی هر چه بود سست عنصری و بی اصولی بود. در هر دو سر معادله، ضعف کاراکتر نقش ‏اساسی را داشت. هردو درآزمايش دشوار خود ــ و آزمايشی از هر نظر بسيار دشوار بود ــ خود را باختند ‏و به موج رها کردند. هردو، هرکدام در جهتی، بی مبارزه تسليم شدند.‏

‏ اينهمه در پهنه ملی است، سياستی است که در زندگی روزانه يک ملت ورزيده می شود، يا می بايد بشود. ‏در خرده جهان تبعيديان که پيروزی و  ناکامی  در شمار نمی آيد و رويدادها هر چه بزرگ، جز دايره هائی ‏بر سطح آب پديد نمی آورد می توان از تنگدستی عمل به سود توانگری انديشه و رفتار بهره گرفت. در ‏اين خرده جهان می توان سختگيرتر و اصولی تر بود و پيشينه ای گذاشت که در سطح ملی نيز به کار ‏خواهد آمد. ‏
‏ ‏
‏ با چنين طرز تفکری، ما حتا بيش از گذشته در سازگار کردن گفتار و کردارمان خواهيم کوشيد. اگر ‏اصول ما با همفکران و پشتيبانان امر ما در کشاکش افتد با همه تاسف، به آنها اولويت نخواهيم داد. اگر از ‏نزديکان خود سخن يا رفتار غير اصولی ديديم خاموش نخواهيم ماند. اگر دست به کاری بزنيم اعلام ‏خواهيم کرد و اگر نشود اعلام کرد انجام نخواهيم داد (فعاليتهای درونمرز استثناست.) سرو صدای ‏عيبجويان حرفه ای، ما را از کار درست خود منصرف نخواهد کرد. هرجا لازم باشد خرد متعارف را ‏چالش خواهيم کرد. در بيشتر موارد آنچه تصور می رود عقيده عمومی يا خرد متعارف است نه خرد است ‏نه چندان متعارف. دهها سال تصور می شد که مردم ايران جز فلسطين غمی ندارند. از وقتی خود را ‏شناختيم گفتند اسلام نيروی تعيين کننده جامعه ايرانی است. از سال بيرون رفتن رضا شاه از ايران آخوند ‏پروری را نشانه سياستمداری شمردند.‏

‏* * *‏

‏ تجربه دراز نشان داده است که مردم، اگر با آنها سرراست سخن گفته و رو راست رفتار شود، درست و ‏نادرست امور و منافع ملی خود را درمی يابند. مواضع نامحبوب در بسياری اوقات، مواضع خوب باز ‏نشده اند. پنهان کاری برای حزبی که با مردم سر و کار دارد بی معنی است. برای آنها که برای ‏ماندگاری صرف می جنگند و از حلقه همفکران نمی توانند بيرون بزنند سياستی  که ما تبليغ  می کنيم ممکن ‏است کشنده باشد.  رفتن روياروی حقيقت، اگر چه در نخستين نگاه خطرناک بنمايد،  تنها از کسانی برمی آيد ‏که از مردم  نمی ترسند  و قدرت خود را از آنها می جويند. ما از همان آغاز نشان داديم که از گفتن حقيقت ‏باکی نداريم و نمی خواهيم با سوء تفاهم، با وانمود کردن و در  خلوت چيز ديگری بودن،  کار را بهر ‏صورت از پيش  ببريم.  در جائی  که ما افتاده ايم  کار را  بهر صورت نمی توان از پيش برد. شکست صد ‏سناريو دارد؛ پيروزی يکی بيشتر ندارد. برای پيروزی می بايد با شکست خوردگان و درجا زدگان جدائی ‏گرفت. لازم نيست همه با ما باشند؛ همان اندازه از بهترين و آزاد انديش ترين شان که بتوانيم برای ما بس ‏است. ‏

‏ بسيار به ما می گويند چرا با همه سلطنت طلبان متحد نمی شويد؟ نخستين دليلش آن است که بسياری از ‏هواداران پادشاهی يک ربع قرن برای متحد شدن وقت داشته اند و نخواسته اند، و تصور نمی رود که ‏سببش بود و نبود ماست. در يک گروهبندی سياسی شمار مقامات از حدودی بيرون نمی رود و بهترين راه ‏حل، وجود سازمانهای بسيار است که بتوانند بهر عضو مقامی بدهند. اين دليل ديگرش است. خود ما چند ‏شاخه را روی دعوای رياست از دست داده ايم. هواداری از پادشاهی به عنوان شکل نظام حکومتی برای ‏اتحاد لازم است ولی بس نيست. مشکل جامعه ما از شکل و صورت ظاهر ژرفتر است. ما در کنار خود ‏هواداران پادشاهی را که با دمکراسی آشنائی و به آن باور داشته باشند می خواهيم. نوشته ها و سخنان‎ ‎و ‏رفتار بسياری از هواداران پادشاهی هيچ اعتمادی بر نمی انگيزد. بيشتر اين سروران سلطنت طلب تنها ‏بلدند جاويد شاه بکشند ولی چه مبارزه با رژيم و چه اداره ايران به بسيار چيزهای ديگر نياز دارد، از جمله ‏به خودی شمردن دگرانديشان. مسئله ما و مردم چيز ديگری است. ميدان سياست ما به احزاب واقعی، با ‏برنامه روشن و دربر گيرنده موقعيت ايران، با انظباطی که بيش از هرچيز تاب گذشت زمان و به درازا ‏کشيدن مبارزه و انتظار را بياورد؛ و به اعتبار اخلاقی که اعتماد انگيز باشد نياز دارد. در اجتماع ايرانی ‏بيرون اين ويژگیها در اکثريتی جمع نمی شود. می بايد گزينشی و سختگيرانه عمل کرد. ‏

‏ طيف هوادار پادشاهی که پابرجا ترين مبارزان سرنگونی رژيم اسلامی است، با پديدارتر شدن دورنمای ‏فروپاشی يا از هم پاشی آن، در معرض انحرافاتی است که از نظر شدت با انحرافات جمهوريخواهان دنباله ‏رو دوم خرداد قابل مقايسه است. آن بخش جمهوريخواهان در دوم خرداد دورنمای بازگشت خود را به ‏حاشيه های قدرت در جمهوری اسلامی ديدند. هنوز هم در تماسهای منظمی که با دوم خرداديان دارند اين ‏اميد در آنها زنده نگهداشته می شود: انحصارگران زير فشار امريکا ناگزير از امتياز دادن هستند؛ اين ‏امتيازها را بهتر از همه دوم خرداديان می توانند بدهند زيرا برای امريکائيان پذيرفتنی ترند. دربرابر ‏خدمتی که بدينگونه به ماندگاری رژيم می شود گشايشی در نظام سياسی، تا آنجا که وفاداران به انقلاب و ‏هواداران اصلاحاتِ گام به گامِ تا هرچند سال و هر چه بيشتر بهتر، را هم در حلقه خوديها راه دهند پيش ‏خواهد آمد. اين استراتژی يا، بهتر، آرزوئی است که پشت ذهن باورمندان آئينی جمهوری قرار دارد که ‏می کوشند از يک شکل حکومت که بدترين جنايات را هم به نام آن کرده اند و می کنند، يک حقيقت ‏محض، يک ايدئولوژی با هر چه خوبی در دنياست، بيرون بکشند. ‏

‏ هواداران آئينی پادشاهی، استراتژی-آرزوی ديگری دارند: فشار امريکا رژيم را رو به سرنگونی خواهد ‏برد. بخت پادشاهی برای جانشينی جمهوری اسلامی از همه بيشتر است. در بيرون بايد هر که را می ‏شود گردآورد و در درون می بايد درپی متحدينی برآمد. قويترين عناصر، روحانيان هستند که از رژيم ‏روگردانده اند و اگر نظرشان برآورده شود به پشتيبانی سنتی از پادشاهی برخواهند گشت. در نتيجه می ‏بايد موضوع عرفيگرائی را به ابهام برگزار کرد. امروز زمان اين سخنان نيست؛ اينها را زمانهائی می ‏شد گفت که خرمای قدرت بر نخيل می بود. اکنون زمان واقعگرائی است. موشکافی بيش از حد در ‏وابسته کردن مشروعيت پادشاهی به رای مردم هم لزومی ندارد زيرا سلطنت طلبان افراطی را مشکوک ‏می کند. شعارها بايد به حداکثر کلی باشد که کسی را نرنجاند. پادشاهی اکثريت دارد و از اين بحثهای ‏اصولی می توان چشم پوشيد. مردم دنبال رهاننده اند و بس. کسانی از اين نيز پيشتر می روند: دمکراسی ‏و مشروطه وقت گذرانی است؛ شاه را پيش بيندازيد و ديگر کار تمام است. اصلا چيزی جز سلطنت ‏اهميت ندارد.‏

‏ در هردو طيف آنچه مشترک است فراموش کردن مردم ايران است. آيا آنها حاضرند باز منتظر دوم ‏خرداد و ملی مذهبی های جمهوريخواه بمانند؟ و آيا چنان درمانده اند که ديگر برايشان فرق نمی کند که ‏چگونه رهائی خواهند يافت؟  آيا همه آنچه درباره نيرو گرفتن روحيه  و گفتمان  دموکراتيک در  مردم می ‏شنويم بی پايه است و مردم همين ها هستند که هر گروه از طرف آنها نتايج خودش را می گيرد؟ آيا مشکل ما ‏گردآوردن بازمانده های يک دوره شکست خورده و رو به زوال تاريخ ايران يا راضی کردن ملی مذهبيان ‏و روحانيان است؟ روزگار بر ما چنان تنگ آورده است که می بايد رهائی خود را در دستهای واپسمانده ‏ترين عناصر در جامعه سياسی بجوئيم؟ کارکرد وجدان جامعه سياسی برای چنين موقعيت هائی است که ‏انسانها دربرابر فرصت واقعی يا تصوری، خود را می بازند و از بندبازی تا افتادن در هر ورطه ای که ‏پيش آيد می توانند بروند.‏

‏ دگرگونی در جمهوری اسلامی، دگرگونی تا فروپاشی رژيم، تنها مسئله زمان است و در اين ترديد نمی ‏توان کرد. يک فرصت تاريخی پيدا شده است که جامعه ايرانی را بر راه تازه ای بيندازيم. اين راه تازه را ‏نه با بقايای انقلاب شکوهمند زير چتر جمهوريخواهی می توان ساخت، نه با بقايای طرز تفکری که در ‏اوج قدرتش هم به پايان رسيده بود و امروز با هيچ جادوئی در موميائی اش جان تازه نمی توان دميد. ‏آرزومندان می توانند با جهان تصوری شان دلخوش باشند و ديگران را به ميل خودشان تقسيم بندی کنند. ‏ولی ما با يک توده عظيم ناشناخته به نام مردم ايران روبروئيم که در گوناگونی و سرگشتگی اش، و در ‏بدگمانی اش که به بی اعتقادی رسيده است، اجازه نمی دهد هيچ گروهی به نام او سخن بگويد و برای او ‏تصميم بگيرد. ما همه ارتباطهائی با درون داريم ولی اين ارتباطها امتداد ماست در بخشی از آن جامعه ‏بزرگتر. نفس دورافتادگی ما از آن دريای موجزن و ناپايدار می بايد ما را به احتياط بخواند.‏

‏ مطمئن ترين وسيله برای راه يافتن به ذهن مردم ايران، عرضه کردن بهترين برنامه ها و گرفتن بهترين ‏مواضع و نشان دادن صميميت است. چشم پوشيدن بر سازشکاری های فرصت طلبانه بر پايه حسابهای ‏سطحی در شرايط سيال و نا روشن از نظر مصلحت صرف نيز بهتر است. ما اين را در خود تجربه کرده ‏ايم. هر چه دورتر را ديديم و پابرجا تر مانديم وضع مان بهتر شد. فرصت سازشکاری برای ساکت کردن ‏عيبجويان، برای گرفتن دوستان تازه، برای ما نيز پيش آمد ولی چنانکه در عمل ديديم چنان "مزايائی" به ‏خدشه دار شدن عامل حياتی اطمينان نمی ارزيد. ‏

‏ * * *

 همايشهای حزبی از کنگره و کنفرانس، مجالی است برای بازنگری در خودمان و در موقعيت کلی مبارزه ‏که در اين دو روز بدان خواهيم پرداخت. تا آنجا که به خودمان ارتباط می يابد می بايد بيش از پيش در ‏نگهداری ويژگی های اين ماهيت مشخصی که در سياست ايران پديدار شده است، اين پيام و شيوه عمل که ‏می کوشد از کم و کاستی های رايج فعالِيت سياسی دور باشد تاکيد کنيم. می توان در سياست همانگونه ‏رفتار کرد که در زندگی خصوصی. تفاوت اساسی ميان اين دو نيست. ما هيچ اشکالی در اين نمی بينيم ‏که آنچه را در زندگی شخصی پسنديده است در پهنه سياست نيز عمل کنيم.  سياست لازم نيست پدر و مادر ‏نداشته باشد.  می شود اصول را در بده بستانها و  برخوردهای  سياسی نيز نگهداشت. اين شيوه و نگرش ‏تازه ای است ولی آسيبی به ما نزده است. ‏

‏ تا آنجا هم که به موقعيت کلی مبارزه ارتباط می يابد ما با هيچ چالش جدی جز قدرت جمهوری اسلامی ‏روبرو نيستيم که خود رو به سراشيب دارد. مردم از آن برگشته اند، از هر سو با تهديدها و مخاطرات ‏روبروست؛ و می بايد سخت تر از هميشه در نابوديش کوشيد. دشمنان ديگر ما جز تهمت و دروغ و ‏تحريف سلاحی بر ضد ما ندارند. ديگران نيز بيهوده می کوشند ما را نبينند و نشنوند. در آنجا ها که ‏درشمار می آيد چشم و گوش های زيادی هستند که می بينند و می شنوند و تفاوتها را در می يابند. اردوی ‏ما بزرگ است و بزرگتر می شود. در درون و بيرون ايران در کنار هر کسی هستيم که برای حکومت ‏غير دينی؛ جامعه باز؛ دمکراسی ليبرال، دمکراسی بر پايه حقوق بشر و نه تنها رای اکثريت؛ برای ‏سرنگونی اين رژيم مبارزه می کند. نه از نافرمانی مدنی ترسی داريم نه از همه پرسی آزادانه برای ‏تعيين نظام حکومتی ايران. به هيچ نامی از ادامه جمهوری اسلامی، از جمهوريتش، از اصلاح طلبيش و ‏از ملی مذهبی اش دفاع نمی کنيم. زمان گسست نهائی از هر استبداد، از هر مداخله دين در امور عمومی ‏رسيده است.‏

سپتامبر ۲٠٠٣‏‏ ‏